ماریان پاور تمام کتاب های خودیاری را خوانده تا شما زحمت خواندنشان را نکشید
به گزارش مجله ابوذریون، جوآنا اسکاتز در مقاله ای در ولچر نوشت: روز بعد از جشن سال نو روزی خسته کننده و کسالت بار است و لندن سرتاسر به خماری می ماند که زیر لب درباره ژانویه بدون الکل و دیگر تصمیم های ناممکن حرف می زند. برای دیدار با ماریان پاور روز خوبی است، بسیار شبیه صبحِ پنج سال پیش که کنار آب گل آلود و سرد برکه ای در پارک همپستید هیت ایستاده و آماده شنا بود.
به گزارش ترجمان علوم انسانی در ادامه این مطلب آمده است: آن روز، در سال 2014، ماریان تصمیم گرفته بود خودش را تغییر بدهد و درباره آن در وبلاگش بنویسد. نقشه ساده ای داشت. هر ماه کتاب خودکمک جدیدی را انتخاب می کرد و با تمام وجود از دستوراتش پیروی می کرد. ترس را احساس می کرد، اما هرطور شده انجامش می داد، قدرت درونی اش را آزاد می کرد، شجاعانه زندگی می کرد و (اگر همه چیز طبق برنامه پیش می رفت) خود را درمان می کرد. اما، در میان مارپیچ خودبینی و بی اعتمادی به خود، زندگی اش در معرض نابودی کامل بود.
کتاب ماریان پاور، کمکم کن!، جهت ناهمواری را نشان می دهد که او طی نموده: از یک خماری صبحگاهی که زندگی اش را عوض کرد تا نوع متواضعانه تری از خودآگاهی. پاور که حین خوردن کیک و چای در کافه ای در شمال لندن درباره این تجربه با من مصاحبه می نماید، صمیمی و احساساتی است؛ او می گوید یکی از عواقب کوشش برای بهبود خود این است که کوچک ترین چیز ها اشک آدم را درمی آورد.
پاور پیش از آن که در پی خودبهسازی برود، کتاب های خودکمک را، چون خوراکی خوشمزه و خاطره انگیز می دانست. تخیلی که این کتاب ها در خود داشتند به تنهایی کافی بود؛ خیالاتی درباره پولدار شدن، لاغر شدن و عاشق شدن، به ویژه برای ما که عادت داشتیم کتاب های آشپزی حرفه ای بخریم و هر شب سیب زمینی سرخ نموده بخوریم. وقتی موضوع تاثیرگذاری بالقوه کتاب های خودکمک مطرح می شد، او هم مثل بقیه لندن نشین ها مشکوک بود. اما پاور روزبه روز به چهل سالگی نزدیک تر می شد، مجرد بود و ناراضی، بدهکار بود و اطرافش پر از دوستانی که ظاهراً همه پیروز تر از او بودند. دراین شرایط، او کم کم احساس نقصان می کرد. چه می شد اگر ماموریتی عینی و قابل اندازه گیری را شروع می کرد، اینکه زندگی اش را اصلاح کند، نه بخشی کوچک از آن را، بلکه تمام زندگی اش را، برای همواره؟
بیشتر عناوین انتخابی پاور تغییراتی عظیم و سریع را وعده می دهند. او برنامه یک ساله اش را با اثر کلاسیک سوزان جفرز شروع کرد؛ ترس را احساس کن و هرطور شده انجامش بده. برای ماریان عمل کردن به این کتاب به معنای چتربازی، مدلینگ و ترسناک تر از همه، مصاحبه با غریبه ها بود. در دوره های درمانی تونی رابینز از میان ذغال های داغ عبور کرد، برای خود چک های کلان نوشت، با این امید که با توجه به قدرت راز، پول واقعی به دستش برسد، سعی کرد با فرشته ها مرتبط گردد و همچنین کوشش کرد تمام اضطراب هایش را پشت سر بگذارد. کتاب های خودکمک ای که ماریان انتخاب نموده بود از آن دست کتاب هایی بودند که وعده می دادند هر چیزی را شرح بدهند و میلیون ها هوادار پر پا قرص خود را به رخ می کشیدند، همان کسانی که احتمالا در مهمانی دوست ندارید کنارشان بایستید.
اما کسی از دست پاور فرار نمی کرد، حتی خود بریتانیایی ها که همواره عینک بدبینی به چشم دارند. در عوض، از افراد پیروز ایمیل هایی دریافت کردم که می گفتند من خیلی با این مسئله روبرو می شوم یا من با این مسئله درگیرم. پاور اخیراً در بازدید از یک کتابفروشی در مرکز لندن دید که بخش کتاب های خودکمک به تن هایی اندازه کل کتابفروشی بود. این بخش زیرمجموعه هایی با عنوان روحی (با زیرمجموعه فرشتگان) و تفکر هوشمند را در خود داشت؛ تفکر هوشمند شامل همه چیز می شد از استیون پینکر تا کتاب های کارآفرینی و پیروزیت (کتاب های خودکمک ای که آقایان از خرید آن ها خجالت نمی کشند).
موج جدید تمایل به بهروزی و ذهن آگاهی به مبتدیان امکان می دهد بدون بدنامی همیشگیِ اصطلاح خودکمک درباره خودبهسازی مصاحبه نمایند؛ و در میان جوان تر ها کار های مانند کریستال درمانی، که پیش از این در حاشیه بودند، وارد جریان اصلی می شوند. پاور بیان می نماید تمام چیز های مربوط به جادوگری امروز بسیار رایج هستند، به ویژه در میان زنان جوان؛ و همچنین شمن باوری. در حوالی هکنی محال است به سوپرمارکت بروید و صدای کسی به گوشتان نخورد که تلفنی درباره تجربه معجون آیاهواسکا صحبت می نماید.
پس ماموریت پاور این بود که در دریای تبلیغات شناور بماند و راه خود را باز کند. در نهایت راه حل او همان درمان های قدیمی بود. در بریتانیا، این کار عظیم تر از تصور افراد است. پاور می گوید: فکر می کردم اگر کسی به سراغ درمان برود یا باید مسائل جدی و واقعی داشته باشد یا کابوس لذت. عادت پنهان کردن احساسات هنوز در میان بریتانیایی ها و ایرلندی ها رایج است. یا این عادت که با نوشیدن احساسات خود را بیرون بریزند.
درمانگرِ پاور بود که کمک کرد بفهمد چرا پروژه اش با شکست روبرو شد و چرا ممکن نیست خود را با همان مغزی درمان کنید که برایتان مشکل ایجاد نموده است. پاور در نهایت دریافت که تمرکز همه جانبه روی خودش به آنالیز بیرونی هم احتیاج دارد. او می گوید: فکر می کردم هرچه بیشتر درباره خودم بیاندیشم پاسخ های بیشتری می یابم. اما این طور نشد. هرچه بیشتر به خودم می اندیشیدم مسائل بیشتری می دیدم و بیشتر با خودم درگیر می شدم و از مردم جدا می افتادم. دوستان و خانواده او ابتدا حامی اش بودند، اما تردید داشتند و نمی فهمیدند چرا کسی که آن قدر دوستش داشتند مجبور بود این قدر سخت روی خود کار کند تا مسائلی را حل نماید که فقط خودش می دید.
آن وقت مشکل ارتباط صمیمی با دیگر افراد پیش آمد. هرچند یافتن شریک زندگی از اهداف همیشگی خودکمک است، پاور برای رسیدن به یک راهنمای ازدواج زمان احتیاج داشت؛ کتاب همسرت را پیدا کن اثر متیو هوسی که نشان می دهد دیدار با همسرِ بالقوه از اساس یک بازی اعداد است. او با پیروی از دستورات کتاب دست به کار شد و با غریبه ها ارتباط گرفت و قرار های خسته نماینده اینترنتی را ترتیب می داد، اما در مقابل او ادیسه ای رمانتیک قرار نمی گرفت. پس از دیدار با غریبه ای خوش تیپ در یک کافی شاپ، به عروسی ای در یک جزیره یونانی دعوت شد، اما فکر کرد آنقدر افسرده و شکست خورده است که نمی تواند برود.
امروز او با شگفتی از این باور صحبت می نماید، باوری که مجرد بودن را نوعی شکست یا ضعف می داند. او اکنون معتقد است مسئله اعتماد به نفس یا تدبیر نیست یا هر چیز دیگری که بتوان با یک برنامه پنج گامی درستش کرد. مسئله خیلی عمیق تر از این است. اینکه احساس کنید ارزش عشق را دارید پروژه ای برای تمام عمر است و نه تنها برای یک سال.
از پاور می پرسم با توجه به تمام چیز هایی که فراگرفته آیا زندگی نامه خود را نوعی کتاب خودکمک می داند؟ قصدش این نبوده، اما خوانندگان دیگر کشور ها که کتابش در آن ها منتشر شده -پرتقال و کره- نظرات خود را به او رسانده اند، این ها کسانی هستند که با داستان او هم ذات پنداری نموده اند. زنی گفت انگار داستان زندگی خود را می خوانده و در آخر فهمیده خیلی هم آدم بدی نیست، زیرا منِ حاضر در کتاب را دوست داشته. پاور معتقد است (و دیگران هم با او موافقند) که داستان های متواضعانه تر و شخصی تری، چون داستان او که درگیری و تردید خود را قبول دارند، روز به روز بیش از کتاب هایی پر از وعده های برنامه ریزی شده رواج می یابند.
حرف آخر آنکه، همه می توانند کمک گر باشند، خاطره نویس ها، فیلسوف ها، ریش سفید های ده، کشیش ها، اعضای خانواده. پاور همچنان هوادار پروپاقرص برنی براون است، نویسنده زندگی شجاعانه که می گوید اعتقادی به اصطلاح خودکمک ندارد، زیرا فکر می نماید بنا نیست ما خودمان را کمک دهیم. بناست به یکدیگر کمک برسانیم. کتاب هایی که او امروز به دنبال آن هاست غالباً با هدف درک زندگی نوشته شده اند. از نظر من انسان بودن فرایند دشواری است و همواره می کوشم کمی بیشتر آن را درک کنم.
پاور ارزش کتاب های خودکمک را می فهمد، اما از پیشنهاد آن ها مبنی بر اینکه ایده آلی وجود دارد خسته شده است. تک تک روز های زندگی نمی توانند شاهدی برای بهترین زندگی آدم باشند، حتی اگر رسانه های جمعی، به ویژه اینستاگرام بخواهند مدام بهترین بخش زندگی خود را برای مخاطب عرضه کنیم و اینطور تلقین نمایند که اگر زندگی در نظرتان نشستن در حالت یوگا در ساحلی آفتابی نیست، کم و بیش دچار افسردگی هستید. پاور می گوید بیش از یک سال جان کنده تا بتواند عالی باشد و آن وقت فهمیده اصلاً چنین چیزی وجود ندارد.
پس عالی بودن در زندگی ممکن نیست، اما آیا کتاب خودکمک عالی وجود دارد؟ می پرسم اگر کتابخانه اش آتش بگیرد کدام کتاب را نجات می دهد، سیاستمدارانه می گوید به نظرم در بسکمک از آن ها سخنان عاقلانه پیدا می گردد.، اما قدرت حال نوشته اکهارت تول این افتخار را دارد که همواره کنار تختش باشد. کتاب درباره این مسئله آزاردهنده و شفاف است که باید فقط در لحظه زندگی کرد، نه نگران آینده بود و نه خود را به خاطر گذشته سرزنش کرد. از همین رو هیچ کشف عظیمی در انتهای کتاب پاور نیست. بلکه مجموعه ای از حقایق معمولی و مهربانانه گردآوری شده اند: صادق باش، مهربان باش، اخم هایت را وا کن، داری خوب پیش می روی. در آخر به این عقلانیت کسالت بار می رسیم. اینطور نیست؟
منبع: فرارو